ترس و فکرهای جور واجوری که تو ذهنم مانور می دادن، روانم رو به بازی گرفته بودن.
با ناراحتی از راه مشترکمون که بالکن باشه وارد اتاق خاله و آکام شدم که از شب تولدش به بعد فقط اتاق آکام بود.
بزن روی ادامه مطلب و پارت کامل رو بخون.
گذری کوتاه بر رمان زیبای تولدی خاص
اتاق ,رو ,آکام ,〰❄️〰 ,ناراحتی ,شب ,بعد فقط ,به بعد ,تولدش به ,فقط اتاق ,اتاق آکام
درباره این سایت